سرانجام وقتی شهر کوچک کیاکلا و حومه، تصمیم گرفت برای پایتخت مهربانی نامی درخور بگیرد و به شهرستان ارتقا یابد، سیمرغ نام گرفت.
به گزارش سیمرغ ما، به مناسبت چهلمین روز درگذشت حاجیه خانم فاطمه سیلاخوری مادر شهیدان احمد و محمد کشوری، یادداشتی از مسعود آبآذری پژوهشگر و نویسنده جوان دفاعمقدس که عمری را با این شیرزن گذرانده، در ادامه تقدیم به مخاطبان میشود.
در سوگ اربعین بانوی شهیدان چهمیتوان گفت که کلمات و حرف در مقابلش بیمعنی و ناتوان خواهند بود؟! چاره کار بهیاد آوردن اعمال آن خورشید رحمت و عطوفت است، وقتی که احمدش به شهادت رسید، به سفارش احمد در شهر کیاکلا رحل اقامت افکند تا مردم را با اندیشه سیمرغوار به قاف حقیقت بودن برساند و خود دوری از احمدش را تاب آورد.
یادم میآید یکبار که به خدمتش رسیدم، فیش مخابرات منزلش را مشاهده کردم با رقمی سنگین! تعجب کرده بودم، مادر گفت: چارهای نیست، کاش پاهایم توان رفتن داشت؛ مجبورم که به عوض این پاهای ناتوان، برای سفارش به مسئولان درباره مشکلات مردم، دست به تلفن و گوشی شوم.
مادر سیمرغ آسمان ایران، همیشه فکر میکرد کاری که بر زمین مانده، توان انجام دادنش را دارد و پیگیری مشکلات مردم را رسالت خود میدانست؛ چنان شاخسار انبوه محبتش همه را دربرمیگرفت که طیف گوناگون مردم زیر سایهسارش جمع میشدند، ورزشکار، هنرمند، بازاری، کارمند، کشاورز، دانشجو، دانش آموز، خانه دار، مسجدی و … .
بانوی ما باور داشت که کلمات و حرف، توان پذیرایی از این مردم را ندارند، پس در سفره رحمت او، تنها جان مهربانش بود که میبایست در کوره عشق مصرف میشد و سرانجام وقتی شهر کوچک کیاکلا و حومه، تصمیم گرفت برای پایتخت مهربانی نامی درخور بگیرد و به شهرستان ارتقا یابد، سیمرغ نام گرفت به همت همین مادر سیمرغ رحمت؛ و اینگونه سیمرغ، سیمرغ شد و سیمرغ حقیقی، به نزد حقیقت مطلق پر کشیده و اکنون او مراد و اسوه کسانی شد که میخواهند کفش آهنین صداقت، ایثار و همت را در پای کنند.
انتهای پیام/فارس