پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.
به گزارش سیمرغ ما، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.
در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک میکنند که در آنجا همه قلمها، جز قلم عشق از کار میافتد، شهیدان معلمانی هستند که توانستهاند با ایثار و حماسهآفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عملشان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفتهمان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردستها هستند، اما یاد و نامشان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلبمان جاویدان میماند.
شیدالله اسدی میگوید: برای عملیات والفجر شش با کاروان طرح لبیک یا خمینی اعزام به منطقه شدیم، آنوقتها فرمانده سپاه کیاکلا سردار شهید موسی محسنی بود، قبل از اینکه به قائمشهر برای اعزام برویم، برایمان صحبت کرد، بیشتر حرفهایش سفارش و توصیه بود اینکه؛ «شما رزمندگان باید الگوی بقیه افراد جامعه باشید، نظم و انضباط را رعایت کنید و …»، هنگام خارج شدن از سپاه حاجآقا روحانیفرد قرآن رو سرمان گرفت و همه بچهها از زیر قرآن رد شدند، جلوی من سردار شهید صمصام طور و پشت سرم، شهید میررمضان هاشمی ایستاده بود، وقتی آمدیم تو خیابان اصلی کیاکلا، مادر شهید میررمضان با چشمان گریان آمد دست میررمضان را گرفت و هی التماس میکرد که نرو.
راستش را بخواهید من حوصلهام سر رفت و گفتم: «مادر جان! فقط تو نیستی که مادری، ما هم مادر داریم، این چه بدرقهای است که داری انجام میدهی؟!»، با همان چشمان گریان به من گفت: «بیا تا برایت بگویم چرا گریه میکنم».
سرم را جلو بردم و او گفت: «جمعه بعد عروسیاش است و او دارد به جبهه میرود»، من ساکت شدم و دیگر حرفی نزدم.
حرف مادرش تو دلم مانده بود، میررمضان هم میدانست که مادرش قضیه عروسیاش را به من گفته است، خیلی دوست داشتم به او بگویم برگردد و بعد از مراسم عروسی به جبهه بیاید ولی میدانستم او گوش نخواهد کرد، شب عملیات دلم طاقت نگرفت و به او گفتم: «میررمضان! برگرد نیا»، به خدا عذرت موجه است؛ لبخندی زد و گفت: «دو سه روز دیگر جمعه است، روز عروسی من، غصه نخور من داماد میشوم».
میررمضان در همان شب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۳۴ سال بازنگشته است.
پی نوشت: سردار جاویدالاثر میررمضان هاشمی فرمانده اطلاعات و عملیات به همراه گروهی هفت نفره در عملیات والفجر۶ جهت کسب اطلاعات از مواضع دشمن وارد خاک عراق شدند و دیگر بازنگشتند.
روحشان شاد و یادشان پررهرو باد